دل سپر بفگند چون از مجیرالدین بیلقانی غزل 12

مجیرالدین بیلقانی

آثار مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت

1 دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت

2 صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت

3 شحنه عشق تو تا سر حد جان آتش بزد بیشتر می شد ولیکن بیشتر فرمان نداشت

4 غم نمی بایست دل را وین به اقبال تو بود وانکه می بایست یعنی صبر یک جوزان نداشت

5 گوی زرد حسنت ولی ننهاد پای اندر رکاب زانکه اندر هفت کشور جای یک چوگان نداشت

6 خون دل خوردی و بروی لب همی خایم که او جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت

7 ماند جانی با مجیر از وی به عیدی کن قبول کو به از جان از برای عید تو قربان نداشت

عکس نوشته
کامنت
comment