- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنای توبه ز ابر بهار در خلل است می دوآتشه عمر دوباره را بدل است
2 ز شام تا دم صبح است وقت می خوردن میان روز، بط می خروس بی محل است
3 کجاست ساغر می تا مرا کند بلبل برای مرغ چمن، گل سفینه ی غزل است
4 به سوی دیر و حرم خضر گو دلیل مباش مرا که همچو کمان این دو خانه در بغل است
5 ز نفس خود مشو ایمن، که اعتمادی نیست به خانه زادی آن توسنی که بدعمل است
6 کرم ز غیرت هم می کنند اهل جهان که رعشه سلسله جنبان پنجه های شل است
7 کدام راز که از دل نمی شود معلوم کتابخانه ی صاحبدلان چو گل بغل است
8 چو احتیاج عصا شد، مشو ز خود غافل ستون بنای کهن را علامت خلل است
9 به اقتضای قضا، کار خویش را بگذار که «سعی بیهده پاپوش می درد» مثل است
10 سلیم پیش اجل برد شکوه ی هجران خبر نداشت که او خود مصاحب اجل است