زآن غنچه که از پرده بیک از آشفتهٔ شیرازی غزل 393

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

زآن غنچه که از پرده بیک بار برآمد

1 زآن غنچه که از پرده بیک بار برآمد گلزار بجوش آمد گل زار برآمد

2 کردند زگل دوری مرغان گلستان تا آن گل نوخیز بگلزار برآمد

3 بیزار شد از سرو چمن قمری خوشخوان تا با قد چون سرو برفتار برآمد

4 بس خرقه پرهیز که شد در گرومی سرمست چو از خانه خمار برآمد

5 عاقل نتوان جست دگر در همه آفاق تا در نظر خلق پریوار برآمد

6 تسبیح بخاک افکن و سجاده بمی شوی کان مغبچه با زلف چو زنار برآمد

7 صوفی که بد از زرق رخش زرد همه عمر از میکده با چهره گلنار برآمد

8 آورد پشیمانی بیع مه کنعان تا نقش بدیع تو ببازار برآمد

9 آشفته چو آن زلف سیه دید بدل گفت این مشک کی از طبله عطار برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر