خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند از جامی غزل 166

خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند

1 خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند دارم همین مراد کزان خاک در نهند

2 پیکان تو چو سرخ شود ز آتشین دلم خوش آنکه بهر داغ مرا بر جگر نهند

3 صد عقدگوهر از مژه ریزم چو آن دولب قفل عقیق بر در درج گهر نهند

4 ناید یکی چو دور خطت گر مهندسان بر گل هزار دایره از مشک تر نهند

5 دل شد خراب عشق همان به که عقل و دین زین پس متاع خویش به جای دگر نهند

6 بگشا کمر در انجمن سیم ساعدان تا دستها به خدمت تو بر کمر نهند

7 شیرین لبت مدزد ز جامی که نیست عیب گر پیش طوطیان سخنگو شکر نهند

عکس نوشته
کامنت
comment