گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد از کمال خجندی غزل 233

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

1 گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است

2 زد پای بر سرم شدم از خود چو آن بدید در خنده رفت و گفت که بختش لگد زده است

3 این دل به عاشقی نه از امروز شد علم کوس محبت ز ازل تا ابد زده است

4 باید حکیم را سوی بیمار خانه برد گر در زمان حسن تو لاف از خرد زده است

5 زاهد چو آه حسرت و ما باده می کشیم سنگی که زد به شیشه ما از حسد زده است

6 باشد به دور چشم تو از حد برون خطا هرمست را که تحتسب شهر حد زده است

7 آن شب که رفت و پای سگش بوسه زد کمال تا روز بوسه ها به کف پای خود زده است

عکس نوشته
کامنت
comment