-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برفت عقل و دل و دین و ماند جان تنها چو آن غریب که ماند ز کاروان تنها
2 چو خوان درد نهادی خیال را بفرست که منعمان ننشانند میهمان تنها
3 حدیث موی میانان چو در میان آید تو در خیال من آیی ازان میان تنها
4 ز زلف و خال و خطت چون رهم به حیله عقل گرفت از همه سو دزد پاسبان تنها
5 به سان خامه دو بودی زبان من ای کاش که شرح شوق تو نتوان به یک زبان تنها
6 چو نی چگونه ننالم که شد ز ناوک تو هزار روزنه ام در هر استخوان تنها
7 مرو به خلد برین بی خیال او جامی که لذتی ندهد گشت بوستان تنها