برفت آن ماه و ما را در دل از وی صد هوس از جامی غزل 890

برفت آن ماه و ما را در دل از وی صد هوس مانده

1 برفت آن ماه و ما را در دل از وی صد هوس مانده غم هجران او با جان شیرین هم نفس مانده

2 مران تند ای عماری دار لیلی حسبة لله که با صد بار دل بیچاره مجنون بازپس مانده

3 به امیدی که آید آن مه محمل نشین روزی جهانی چشم بر ره گوش بر بانگ جرس مانده

4 چو زد اکنون گل رعنا به عشرت خیمه بر صحرا چه غم گر بلبل شیدا گرفتار قفس مانده

5 بده گو داد من آن ماه و بنگر ملک بس شاهان که نی فریادخواه آنجا و نی فریادرس مانده

6 هوس دارم که سایم چشم و رخ بر آستان او مرا از بخت بی فرمان همین یک ملتمس مانده

7 به کویش چون ننالد همچو مرغان چمن جامی کزان گلشن گل و شمشاد رفته خار و خس مانده

عکس نوشته
کامنت
comment