فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا از جامی غزل 57

فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا

1 فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا جبینت آینه صبحگه بس است مرا

2 مرا چه حد که شود ابروی تو محرابم نشان نعل سمندت به ره بس است مرا

3 چه غم که شاخ امل غنچه مراد نداد دلم که بسته ز خون ته به ته بس است مرا

4 حجاب شد سر زلف سیاه پیش رخت همین علامت بخت سیه بس است مرا

5 به عشق کهنه که نو شد اگر گنه کارم خط عذار تو عذر گفته بس است مرا

6 نگویمت گه و بیگه دلم نگه می دار گهی ز چشم خوشت یک نگه بس است مرا

7 کنم به باده چو جامی دلالت صوفی همین معامله در خانقه بس است مرا

عکس نوشته
کامنت
comment