-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جعد مشکینت که دل وابسته سودای اوست بسته افسون سحر چشم مارافسای اوست
2 گر دلم پروانه آن شمع روشن شد چه شد ای بسا دلها که چون پروانه ناپروای اوست
3 خانه چشمش سیه کان شوخ یغماییصفت خانه صبر دل مسکین من یغمای اوست
4 نسبت بالای او با سرو کردم غقل گفت در چمن سروی نمیبینم که هم بالای اوست
5 دی به وعده گفت: فردا روی بنمایم ترا مژدهای خوش داد و دل بر وعده فردای اوست
6 هرکسی را بر جبین سیمای محبوبی دگر بر جبین خاک خورد من همه سیمای اوست
7 زاهدان مأوی به جنّت یافتند ابن حسام معتکف شد بر درش کان جنّت المأوای اوست