1 گدای راهنشین گر کند تصور شاهی اثاث پادشهانش شود چگونه میسر
2 نه هرکه را که درافتد به دل خیال خلافت برند باجش بر در نهند تاجش بر سر
3 در آن محال که وهم و گمان مجال ندارد چگونه مور برد ره چگونه مرغ زند پر
1 دلی که هر چه کند بر مراد یار کند نخست ترک مراد خود اختیارکند
2 گرچه ترک مراد خود اختیاری نیست که عاشق آنچه نماید به اضطرارکند
1 ای صفاهان مژده کاینک شاه دوران می رسد جسم بیجان ترا از نو به تن جان میرسد
2 غصه را بدرود کنکاید مسرت این زمان درد را پیغام ده کاین لحظه درمان میرسد
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد