- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من
2 چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من
3 کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او چرا در زیر کوه غم بود جسم چو کاه من
4 به سنگم سر مکوب ای همنشین تا آستان او که از پای کسان فرسوده نبود سجدهگاه من
5 به رخساریکه باشد هر نفس آئینهٔ صد کس چه بودی گر بر او هرگز نیفتادی نگاه من
6 اگر از آتشین دلها نسوزم خرمن حسنش همان در خرمن عمر من افتد برق آه من
7 مرا جلاد مرگ از در درآید محتشم یارب بکویش گر ز گمراهی فتد من بعد راه من