- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشرب عذب مرا هر نفس از خم قدیم می رسد باده صافی ز کرمهای کریم
2 هرکسی دل بکسی داد ولی مشتاقان دل و جان را بتو دادند، زهی طبع سلیم!
3 از شفاخانه احسان تو هرجا همه کس «کل حزب فرحون »اند، زهی لطف عمیم!
4 گفت آن واصل کامل که:«علیکم بالشام » بوی آن زلف مرا دست بوقت تشمیم
5 یار اگر تیغ کشد سینه سپر ساخته ایم چاره عاشق بیچاره چه باشد؟ تسلیم
6 چند ازین عقل و خرد؟ جانب حیرانی رو در فناخانه حیرت نه امیدست و نه بیم
7 قاسمی باز بتجدید حیاتی نو یافت بوی آن زلف دلاویز چو آورد نسیم