-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش
2 چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش
3 در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو مکن گو برمن از چین جبین هر لحظه زنجیرش
4 گدازد سنگ را آتش دریغا کآتشین آهم نباشد در دل سنگین جانان هیچ تأثیرش
5 چه جمعیت دهد زلفش که گر بینم به خواب آن را نباشد جز پریشانحالی من هیچ تعبیرش
6 نیاید زآب و گل شکلی بدین خوبی و مطبوعی همانا دست تقدیر از دل و جان کرده تخمیرش
7 چو جامی جان دهد بر لوح خاکش این رقم بادا که جز خوبان نخواهد هیچ کس اخلاص و تکبیرش