کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش از جامی غزل 264

جامی

جامی

جامی

کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش

1 کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش

2 چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش

3 در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو مکن گو برمن از چین جبین هر لحظه زنجیرش

4 گدازد سنگ را آتش دریغا کآتشین آهم نباشد در دل سنگین جانان هیچ تأثیرش

5 چه جمعیت دهد زلفش که گر بینم به خواب آن را نباشد جز پریشانحالی من هیچ تعبیرش

6 نیاید زآب و گل شکلی بدین خوبی و مطبوعی همانا دست تقدیر از دل و جان کرده تخمیرش

7 چو جامی جان دهد بر لوح خاکش این رقم بادا که جز خوبان نخواهد هیچ کس اخلاص و تکبیرش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر