-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عربی را که بود ساکن بر جانب ری فتاد رای سفر
2 دید پیش دکانچه طباخ چرب رودی، نفیر زد گستاخ
3 به تعجب که یا عجم ماذا خذ فلوسا و اعطنی هذا
4 فلس ازو بستد و به جای نهاد یک بدستی ازان به دستش داد
5 عربان در بغل نهاد و گذشت گرد بازار و شهر و کو می گشت
6 ناگهانش میان شهر و غلو چرب رود از بغل فتاد فرو
7 چون ز نامش نداشت مسکین بهر که سراغش کند ز مردم شهر
8 بغل از وی تهی و کیسه ز دانگ خرزه بر کف نهاد و می زد بانگ
9 ایها المسلمون ببلدة ری هل وجدتم بمثل هذا شی