نبود عروس ملک سزای کنار و بوس از جامی غزل 259

جامی

جامی

جامی

نبود عروس ملک سزای کنار و بوس

1 نبود عروس ملک سزای کنار و بوس بؤساً لک ار کنار نگیری ازین عروس

2 شه را چو در دوام بقا اختیار نیست دم دم چرا خطاب رسد هر دمش ز کوس

3 مجنون که دور مانده ز لیلیست روز و شب جانی پر از دریغ و زبانی پر از فسوس

4 این بس که در نواحی حی می برد به روز شب در سماع شوق به بانگ سگ و خروس

5 بردند آب صفوت رندان پاکباز پیران گول گیر و مریدان چاپلوس

6 لُبّ است سرّ عشق و سبوس است مابقی لب کی شناسد آنکه بود درخور سبوس

7 جامی تو مرغ عالم یکرنگی آمدی بر خویش بشکن این قفس عاج و آبنوس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر