1 نبود مهتری بروز و بشب باده خوشگوار نوشیدن
2 یا طعام لذیذ را خوردن یا لباس لطیف پوشیدن
3 من بگویم که مهتری چه بود گر بخواهی ز من نیوشیدن
4 همگنان را ز غم رهانیدن در رعایات خلق کوشیدن
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار