1 آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
2 زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
3 بالله به نان و نمک او که جهان نیز جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
1 دوش در ره نگارم آمد پیش آن به خوبی ز ماه گردون بیش
2 گشته از روی و زلف خونخوارش خاک گلرنگ و باد مشک پریش
1 عشق تو بیروی تو درد دلیست مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
2 بیتو در هر خانه دستی بر سریست وز تو در هر کوی پایی در گلیست
1 تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
2 سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا