ای که افسانه این دیدهٔ تر می‌پرسی از جامی غزل 287

ای که افسانه این دیدهٔ تر می‌پرسی

1 ای که افسانه این دیدهٔ تر می‌پرسی حال این غرقه به خوناب جگر می‌پرسی

2 نیست بر مردم روشن بصر این پوشیده پرس ازین جان و دل سوخته گر می‌پرسی

3 دیده بر طلعت خوبان نگشایی زنهار ای که از فتنه ارباب نظر می‌پرسی

4 عیب در مذهب ما زهد و هنر عشق بود گفتم اینک اگر از عیب و هنر می‌پرسی

5 از پی شرب شبانه منم و جام صبوح چندم از شغل شب و ورد سحر می‌پرسی

6 جامیا چند درین چارسوی کون و فساد می‌نشینی و ز آفاق خبر می‌پرسی

7 زآنچه ناچار تو با بی‌خبری ساخته‌ای وز چپ و راست خبرهای دگر می‌پرسی

عکس نوشته
کامنت
comment