- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که افسانه این دیدهٔ تر میپرسی حال این غرقه به خوناب جگر میپرسی
2 نیست بر مردم روشن بصر این پوشیده پرس ازین جان و دل سوخته گر میپرسی
3 دیده بر طلعت خوبان نگشایی زنهار ای که از فتنه ارباب نظر میپرسی
4 عیب در مذهب ما زهد و هنر عشق بود گفتم اینک اگر از عیب و هنر میپرسی
5 از پی شرب شبانه منم و جام صبوح چندم از شغل شب و ورد سحر میپرسی
6 جامیا چند درین چارسوی کون و فساد مینشینی و ز آفاق خبر میپرسی
7 زآنچه ناچار تو با بیخبری ساختهای وز چپ و راست خبرهای دگر میپرسی