- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند
2 زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند
3 گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا واکنون چو راه دل بزد آنهم نمیزند
4 کی دست دل کنون در شادی زند ز عشق الا به دست او در یک غم نمیزند
5 یارب چه فتح باب بلایی است آن کزو یک ابر دیده نیست کزو نم نمیزند
6 چشمش کدام زاویه غارت نمیکند زلفش کدام قاعده بر هم نمیزند
7 القصه در ولایت خوبی به کام دل زد نوبتی که خسرو عالم نمیزند