1 آن شوخ که تکیهگاه او چشم ترست بازوی شهان چو بالشش زیر سرت
2 از بس که اساس بستر او عالیست چادر شب بسترش سپهر گرست
1 حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را
2 کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را
1 به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی ببین کرا به که در دوستی بدل کردی
2 چه اعتماد توان کرد بر تو ای غافل که اعتماد بر آن مایهٔ حیل کردی
1 رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست نشان دقت صورت نگار از آن پیداست
2 قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر کمان قدرت پروردگار از آن پیداست