1 آن شوخ که تکیهگاه او چشم ترست بازوی شهان چو بالشش زیر سرت
2 از بس که اساس بستر او عالیست چادر شب بسترش سپهر گرست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما میرسیم از گرد راه اینست راه آورد ما
2 در هوای شمع رویت قطرههای اشک گرم دم به دم بر چهره میبندد ز آه سرد ما
1 دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
2 معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است صورت دشمنی آن به که نگویم چونست
1 دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود
2 اشکی که میدارم نهان از غیرت اندر چشمتر که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به