1 آن عاقل دوست همچو ابله دشمن آن کرد به من کان نکند صد دشمن
2 گر مهر چنین بود غلام کینم ور دوست چنین کند عفاالله دشمن
1 تن به مهر تو دل ز جان برداشت جان امید از همه جهان برداشت
2 پاسبان صبر بود بر در دل دزد غم ساز پاسبان برداشت
1 بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
2 گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست
1 دلی که تحفه تو جان مختصر سازد بسا که قوت خود از گوشه جگر سازد
2 در آشیان دو عالم نگنجد آن مرغی که او ز شیوه عشق تو بال و پر سازد