آن لاله رخ که باشد از داغ ما فراغش از جامی غزل 485

آن لاله رخ که باشد از داغ ما فراغش

1 آن لاله رخ که باشد از داغ ما فراغش از دیده رفت لیکن بر سینه ماند داغش

2 سروی به تازگی بود از باغ لطف رسته زد سیل قهر موجی کند از حریم باغش

3 خرم گلی به بستان بشکفت بعد عمری نادیده سیر بلبل تاراج کرد زاغش

4 آن را که این شمامه دوران رباید از کف مشکل که هیچ عطری مشکین کند دماغش

5 زان گمشده ندانم با من نشان که گوید جایی نرفت کز کس کردن توان سراغش

6 دل را ره برون شد کی باشد از شب غم کز باد بی نیازی بی نور شد چراغش

7 اینسان که شغل هجران شد رنج بخش جامی کی خواب راحت آید بر بستر فراغش

عکس نوشته
کامنت
comment