1 آن لالهنام لالهفروش، از دو زلف خود بر ماه و زهره غالیهپوشی کند همی
2 بیزر چو پا نهی به دکانش کند خروش ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی
3 گر خویشتن به سیم فروشد عجب مدار کان سیمچهره (لاله) فروشی کند همی
1 من نگویم ترک آیین مروت کن ولی این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند
2 تار و پودش را ز کینتوزی همیخواهند سوخت هرکه همچون شمع بزم دیگران روشن کند
1 تا قیامت میدهد گرمی به دنیا آتشم آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
2 شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
1 حال تو روشن است دلا از ملال تو فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
2 ای نوشلب که بوسه به ما کردهای حرام گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو