- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که ماه از شرم رویش بی نقاب آید برون وز گریبانش سحرگه آفتاب آید برون
2 گفتمش: بر عارضت آن قطره های ژاله چیست؟ زیر لب خندید و گفت: از گل گلاب آید برون
3 آن که دعوی می کند در دور چشمت زاهدی خرقه اش را گر بپالایی شراب آید برون
4 کی برون آید لبت از عهده بوسی که گفت چون محال است کآب حیوان از سراب آید برون
5 گر بگویم قصه شوق تو با چنگ و رباب ناله های زار از چنگ و رباب آید برون
6 از جگر گر خون بریزد دل، غذا سازد روان قوت آتش باشد آن خون کز کباب آید برون
7 بر امید دیدن رویش نسیمی روز حشر همچو نرگس از لحد مست و خراب آید برون