که می‌برد ز رفیقان از حکیم نزاری قهستانی غزل 846

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

که می‌برد ز رفیقان به دوستان خبرم

1 که می‌برد ز رفیقان به دوستان خبرم که من چگونه به درد از جهان همی گذرم

2 نه جز عصای قضا دست گیر در پیشم نه جز نصیبه ی تقدیر بر فراز سرم

3 به اول آن همه امید در خیال که بود که آخر این همه زحمت به زیر خاک برم

4 گمان برند مگر اهل دل که وقت رحیل به سوی کالبد از حرص باز می نگرم

5 به هیچ وقت خدا واقف است اگر آید به غیر دوست همه کاینات در نظرم

6 ز غصه در دلم از حسرت وداع نماند نمی کز آتش این غم کباب شد جگرم

7 کجا شدند که بر بسترم چنین عاجز به حال نزع ببینند همت و هنرم

8 چه سود زاری و زور و زر ای نزاری کو زبان زاری و بازوی زور و دست زرم

9 اگر حیات بود ور ممات هم ره باد دعای مادر مسکین و همت پدرم

عکس نوشته
کامنت
comment