1 آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند
2 زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند
1 ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
2 ز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاه از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
1 رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکستهای جسمی و جسم لاغری جانی و جان خستهای
2 میشکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی سر زند آه آتشین از دل دلشکستهای
1 چه گویمت که دلم از جدائیت چون است دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
2 تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنی دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است