1 آن شمع دلافروز من از خانهٔ من رفت پروای گلم نیست که پروانهٔ من رفت
2 دارم صدفآسا کف خالی و لب خشک تا ازکفم آن گوهر یکدانهٔ من رفت
3 چون باغ خزان دیده ز پیرایه فتادم زبن شاخه پرگل که زگلخانهٔ من رفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 صبح چون شاه فلک بر تختگه مأوی کند حاجب مشرق حجاب نیلگون بالا کند
2 بهر دفع جادوییهای شب فرعون کیش موسی صبح از بغل بیرون ید بیضا کند
1 مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد
2 گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد
1 بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد
2 چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی، که دیدست اینچنین باد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به