-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی چشم آن دارم که: دیگر پای بر چشمم نهی
2 تا سر از جیب خجالت بر ندارد آفتاب خیمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهی
3 می روی بر اوج خوبی، فارغ از بیم زوال با تو خورشید فلک را نیست تاب همرهی
4 دل بدست تست، من از بندگی جان می کنم نی ز من جان می ستانی، نی مرا جان میدهی
5 بر امید آنکه خاکم خشت دیوارت شود بر سر کویت ز شادی می کنم قالب تهی
6 ناچشیده میوه مقصود بد حالم، ولی دارم از سیب زنخدان تو امید بهی
7 گر هلالی را فلک سازد گدای درگهت بر سر کوی تو یابد منصب شاهنشهی