آن کف پا بر زمین حیفست، از هلالی جغتایی غزل 414

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی

1 آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی چشم آن دارم که: دیگر پای بر چشمم نهی

2 تا سر از جیب خجالت بر ندارد آفتاب خیمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهی

3 می روی بر اوج خوبی، فارغ از بیم زوال با تو خورشید فلک را نیست تاب همرهی

4 دل بدست تست، من از بندگی جان می کنم نی ز من جان می ستانی، نی مرا جان میدهی

5 بر امید آنکه خاکم خشت دیوارت شود بر سر کویت ز شادی می کنم قالب تهی

6 ناچشیده میوه مقصود بد حالم، ولی دارم از سیب زنخدان تو امید بهی

7 گر هلالی را فلک سازد گدای درگهت بر سر کوی تو یابد منصب شاهنشهی

عکس نوشته
کامنت
comment