- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن گه که تو باشی در مردن نگرانش با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
2 دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی غافل که دهد عمر ابد لذت جانش
3 بی بهره شهید تو که از پرسش محشر از حیرت حسن تو بود لال زبانش
4 خونی که طلب می رود از جامهٔ یوسف عشق آورد از دیدهٔ یعقوب نشانش
5 زان غمزه هلاکم که اجل بهر شکاری چون تیر ستاند بگذارد به کمانش
6 دیریست که جان رفته و من گرم تپیدن تا باز کشد لذت نظاره عنانش
7 فردا نکند جان به شهید ستمت صلح از شومی دل بس که ستم رفت به جانش
8 من زایر دیری که به بازیچه ملایک جویند رهی در دل ترسا بچه گانش