-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
2 میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی
3 تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل این زد به جامه چاکی وآن بر زمین کلاهی
4 می کرد باز گیسو میشد از آن مشوش می کرد باره گونی در حال ما نگاهی
5 این سوز سینه تاکی آه از دلی که از وی کاریم بر نیامد جز ناله و آهی
6 داری از آن دو ساعد پرسیم استین ها از دلبران که دارد زین دسته دستگاهی
7 در دعویی که پیکان گوئیم حق سینه است از تیر تو ندارد دل راستر گواهی
8 از بس که کشت چشمت مردم بمانم ما پوشیده هر پکیه بین در خانه ها سیاهی
9 گوید کمال فی الفوز صد شعر تر به یک شب لیکن بوصف رویت هریک غزل بماهی