آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست از جامی غزل 61

آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست

1 آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست از شاخ گل نه غنچه که پیکان برآمده ست

2 بر هر گل زمین که گذشته ست خنده ناک از نوک خارها گل خندان برآمده ست

3 هرجا نهاده طره ژولیده بر عذار پهلوی لاله سنبل و ریحان برآمده ست

4 در هر چمن که سایه فکنده ست قامتش برجای سایه سرو خرامان برآمده ست

5 در دل شکست ناوک آهم چه حاجت است خط عذار او که زره سان برآمده ست

6 کو آن کمند زلف که در چاه آن ذقن مانده ست دل اسیر اگر جان برآمده ست

7 تا بسته ام گزیدن آن لب به خود خیال آب حیاتم از بن دندان برآمده ست

8 نوری که شب به دامن گردون فرو شود هر صبحدم تو را ز گریبان برآمده ست

9 تا کرد وصف خط تو جامی بنفشه اش از جویبار جدول دیوان برآمده ست

عکس نوشته
کامنت
comment