1 که را رودکی گفته باشد مدیح امام فنون سخن بود ور
2 دقیقی مدیح آورد نزد او چو خرما بود برده سوی هَجَر
1 مدیح تا به بر من رسید عریان بود ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد