- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن ترک یغمائی نگر دلها بیغما میبرد آن زلف بی آرام بین کآرام جانها میبرد
2 هر صبحدم باد صبا از زلف مشک افشان او آرد نسیمی سوی ما هوش از دل ما میبرد
3 بادی که وقت صبحدم از خاک کویش میوزد حقا که در جانپروری آب مسیحا میبرد
4 از خواب مستی صبحدم چون سر بر آرد ماه من خورشید تابان از رخش نور مصفا میبرد
5 معشوق سیم اندام من در دل ندارد جز جفا لیکن دل عشاق را اندیشه صد جا میبرد
6 چشم وی از هر گوشه ئی صد دل بردرد لحظه ئی چشم بد از وی دور باد الحق که زیبا میبرد
7 تا کی ببازار غمش نقد روان گردد زیان زینسان که با زلفش دلم دستی بسودا میبرد
8 گفتی مرو اندر پی اش کو هست بس نامهربان ای بیخبر آخر ببین من میروم یا میبرد
9 گفتم بدو کابن یمین جان تحفه میارد بتو خندید و گفت از بیخودی قطره بدریا میبرد