1 آن بی خردی که شوم چون زاغ افتد از گلشن فیض، قسمتش داغ افتد
2 بر شاخ چو سنگ می زند رهگذری گیرم که فتاد میوه، در باغ افتد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **