-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن قد چون نارون بنگر که از بستان ماست و آن گل سیراب بنگر کز سرابستان ماست
2 نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست
3 گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار گفتم آب دیده ی ما خورد و از بستان ماست
4 گفتم آخر دیده بگشا تا ببینی حال ما کز دو لعل آب دارت آتشی در جان ماست
5 از دو زلف کافرت دیوانه شد سلطان دل در میان هر دو اکنون عقل سرگردان ماست
6 هر فراقی را وصالی هست و هر غم شادیی آنچه پیدا نیست حالش هجر بی پایان ماست
7 درد هر کس را دوایی هست و جورش آخری آنکه پایانش نباشد درد بی درمان ماست
8 گر ندارد مهربانی آن دل ای دل عیب نیست سرکشی و بی وفایی عادت جانان ماست
9 گفتم ای جان جهان بر ما نظر فرمای گفت با جهان کی انس گیرم کاو نه در فرمان ماست