1 آن دلبر بی مهر که ماهیست بچهر دارد سر عاشقی ندارد سر مهر
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای روشنی از روی تو چشم نگران را این روشنی چشم مبادا دگران را
2 یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی جان نگران را دل صاحب نظران را
1 کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را
2 پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را
1 دل بردی و دین رواست اینها ای جان جهان چهاست اینها
2 بندم ز غمت جدا شد از بند از جور و ستم جداست اینها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به