- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است از دست اختیار، عنانم گرفته است
2 من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟
3 شد گرد راه توسن دل، بیستون دل حق نگاه سرمه فشانم گرفته است
4 بالله من نه نیکم و نی ز اهل دانشم بیهوده آسمان به [گمانم] گرفته است
5 در روز بازخواست کجا می کند قبول ترک ستمگر آنچه نهانم گرفته است
6 بربسته است کثرت خمیازه راه حرف دست خمار باده، دهانم گرفته است
7 محبوب زیر بال و پر و طوق بندگی حقا که طرز فاخته جانم گرفته است
8 شادی کناره گیر که در بزم روزگار غم با دو دست خود ز میانم گرفته است
9 افلاک باز بی سر و پا چرخ می زند آه دل کدام ندانم گرفته است؟
10 سلطان غم نگر که سعیدا به زور فکر اقبال [و] بخت و تخت روانم گرفته است