آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته از سعیدا غزل 120

آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است

1 آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است از دست اختیار، ‌عنانم گرفته است

2 من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟

3 شد گرد راه توسن دل، بیستون دل حق نگاه سرمه فشانم گرفته است

4 بالله من نه نیکم و نی ز اهل دانشم بیهوده آسمان به [گمانم] گرفته است

5 در روز بازخواست کجا می کند قبول ترک ستمگر آنچه نهانم گرفته است

6 بربسته است کثرت خمیازه راه حرف دست خمار باده، دهانم گرفته است

7 محبوب زیر بال و پر و طوق بندگی حقا که طرز فاخته جانم گرفته است

8 شادی کناره گیر که در بزم روزگار غم با دو دست خود ز میانم گرفته است

9 افلاک باز بی سر و پا چرخ می زند آه دل کدام ندانم گرفته است؟

10 سلطان غم نگر که سعیدا به زور فکر اقبال [و] بخت و تخت روانم گرفته است

عکس نوشته
کامنت
comment