1 آن دل که نشان نیست مرا در بر ازو جز درد و به درد میزنم بر سر ازو
2 بازآمد و محنتی درافکنده چو دود هرگز نبود حرام روزی تر ازو
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست