-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه هرگز نرود یک نفسی از یادم نکند یک شبی از وصل رخش دلشادم
2 خاک راهش شدم از آتش دل در غم او برد آب رخم و داد کنون بر بادم
3 مرغ زیرک بدم اندر همه دانش لیکن از قضا بین که در این دام بلا افتادم
4 نفسی بر من و بر حال دلم کن نظری که گذشت از فلک سفله بسی فریادم
5 بی رخت گل چه کنم در همه بستان جهان بی قد و قامت رعنات چو سرو آزادم
6 دادم از وصل ندادی و نهادی داغی بر دل ای دوست بگو چند کنی بیدادم