1 که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید که برفروخت که درچشم ما حیا جوشید
2 هزار آبله از هر نفس فروریزد چنین که از ته دل تا لبم دعا جوشید
3 ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت که ناگذشته بر او سینهٔ صبا جوشید
4 کرشمهٔ که بر اصحاب درد می بارد که خون گرم شهیدان هزار جا جوشید
5 چنان ملامت عرفی مرا پریشان کرد که عذر معصیتم از لب قفا جوشید
دیدگاهها **