که دست در خُمِ مِی زد، که از عرفی شیرازی غزل 229

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید

1 که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید که برفروخت که درچشم ما حیا جوشید

2 هزار آبله از هر نفس فروریزد چنین که از ته دل تا لبم دعا جوشید

3 ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت که ناگذشته بر او سینهٔ صبا جوشید

4 کرشمهٔ که بر اصحاب درد می بارد که خون گرم شهیدان هزار جا جوشید

5 چنان ملامت عرفی مرا پریشان کرد که عذر معصیتم از لب قفا جوشید

عکس نوشته
کامنت
comment