- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که میبرد سخنی از زبان ابن یمین بدانجناب که اقبال زیبدش فراش
2 خجسته در گه شاهنشه زمین و زمان که هست بر در او شاه انجم از او باش
3 ستوده خسرو افاق تاج دولت و دین که بادتا بابدبر سریر ملک بقاش
4 بروز رزم بود تیغش آب آتشبار بگاه بزم بود کلکش ابر گوهر باش
5 بگوید ار چه که دور فلک بکامم نیست ولی چه باکم ازو هر چه هست گومیباش
6 بدولت تو برین آستان همیشه مرا مرتبست و مهیا همیشه وجه معاش
7 سپهر نیز تفاوت نمیکند چندان اگر بصلح بود با من ار کند پرخاش
8 ولی بخانه رها کرده ام یتیمی چند ضعیف و بیحد و بیمر چو دانه خشخاش
9 اگر چه اهل صلاح اند جمله لیک ز فقر شدند بی سرو سامان چو مردم قلاش
10 فتاده اند کلحم علی و صم جایع نه هیچ صامت و ناطق نه هیچ نقد و قماش
11 منم حواله گه رزق انضعیفی چند که کاش نیستمی و چه سود گفتن کاش
12 ز بینوائی ایشان چو یاد میارم همی رسد بدل من هزار گونه خراش
13 بلطف شاملت ای شاه بنده را در یاب که تا نهفته نیازی من نگردد فاش