1 آن نیمهٔ نان که بینوایی یابد وآن جامه که کودک گدایی یابد
2 چون لذت فتحیست که اقلیمی را لشکرشکنی، جهانگشایی یابد
1 سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است
2 چون در دل خاک نیز یاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
1 یارب سوزی که جسم و جان را سوزم این کارگه سود و زیان را سوزم
2 یک شعلهٔ جانسوز که در آتش آن خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
1 چو گم شد پرتو عشق از دل من خدایا چیست جز غم حاصل من
2 سحاب عشق اگر یکدم نبارد بسوزان خرمن آب و گل من