آن آفتاب دولت بر چرخ از عمادالدین نسیمی غزل 104

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

آن آفتاب دولت بر چرخ ما برآمد

1 آن آفتاب دولت بر چرخ ما برآمد وان زهره سعادت در چنگ ما درآمد

2 آیینه کرد ما را، در ما شد آشکارا آن گوهری کز اشیا چون چرخ بر سر آمد

3 عید است و عید قربان، رو در حرم کن ای جان کز سوی عرش رحمان الله اکبر آمد

4 ای مطرب خدایی! بی گفت وگو چرایی بنواز عود و نی را، کان سرو در برآمد

5 ای مفلسان عاشق، گنج خفی عیان شد وی تشنگان خاکی آن آب کوثر آمد

6 دامن ز بی نیازی بر هر دو عالم افشان کان شاه کشور دل با گنج و گوهر آمد

7 برکن ز دام تن دل، ای جان که صید ما شد مرغی که جبرئیلش در سایه پر آمد

8 هست آبدار لفظم، چون ذوالفقار حیدر زانروی بر منافق شمشیر و خنجر آمد

9 تا بوی زلف یارم افتاد در خراسان باد سحر ز مشرق با مشک و عنبر آمد

10 ای وحشی از بیابان بازآ به خانه جان کان مه لباس انسان پوشید و در برآمد

11 ای دین و دلبر از رخ بردار پرده کز غم چندین هزار زاهد از دین و دل برآمد

12 شد سینه نسیمی لوح کتاب یزدان چون حرف و نقطه زانرو بر وجه دفتر آمد

عکس نوشته
کامنت
comment