1 آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست
2 خورشید رخش نگر و گر نتوانی آن زلف سیه نگر که همسایهٔ اوست
1 ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت منمای بکس خرقهٔ خون آلودت
2 مینال چنانکه نشنوند آوازت میسوز چنانکه برنیاید دودت
1 از جملهٔ دردهای بی درمانم وز جملهٔ سوز داغ بی پایانم
2 سوزندهتر آنست که چون مردم چشم در چشم منی و دیدنت نتوانم
1 ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل
2 پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به