1 آن روز نگر که جان کم تن گیرد یا عادت تو طبیعت من گیرد
2 آن کن که به حشر دست گیرت باشد چیزی مکن ای دوست که دامن گیرد
1 ما را ز عشق کی بود ای دل به جانت نجات روزی که نامِ عشق بر افتد ز کاینات
2 بگرفت چار سویِ وجودم بلایِ عشق وز هیچ سو گریز ندارم ز شش جهات
1 چو عکس لعل تو بر دیده بگذرد ما را خیال خال تو در حالت آورد ما را
2 کرامت می لعلت به معجزات خیال نکرده چاشنیی هوش می برد ما را
1 ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
2 گر حجاب است میان من و معشوق رقیب نتواند که کند از حرمش دفع صبا