1 آن روز، شب تیرهٔ ما هم سحری داشت کز صبح بناگوش تو چشمم خبری داشت
2 آن هم شده چون داغ دل لاله به ما خشک این کاسهٔ ما بود که خون جگری داشت
1 آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
2 وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا