1 آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی
2 در حال چو جام سجده بر دم پیش رخ جان فزای ساقی
3 ننهاده هنوز چون پیاله لب بر لب دلگشای ساقی
4 ترسم که کند خرابیی باز چشم خوش دلربای ساقی
5 پیوسته چو جام در دل آتش در سر هوس و هوای ساقی
6 با چشم پر آب چون قنینه جان میدهم از برای ساقی
7 باشد چو پیاله غرقه در خون چشمی که شد آشنای ساقی
8 عمری است که میزنم در دل یعنی که در سرای ساقی
9 باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی
10 آیینهٔ سینه زنگ غم خورد کو صیقل غم زدای ساقی؟
11 تا بستاند مرا ز من باز این است خود اقتضای ساقی
12 باشد که شود دل عراقی چون جام جهان نمای ساقی
دیدگاهها **