آن ترک کج کله چو هوای شکار کرد از جامی غزل 237

جامی

جامی

جامی

آن ترک کج کله چو هوای شکار کرد

1 آن ترک کج کله چو هوای شکار کرد در یک قبا هزار بلا را سوار کرد

2 زد مرده سبزه سان ز سم بادپاش سر برهر زمین که راه چو باد بهار کرد

3 ببرید تن ز جان که شود گرد در رهش از گرد ره چو جا به میان غبار کرد

4 کشته مخوان شکاری او را که چون رسید تیرش بدو ز شادی آن جان نثار کرد

5 چشم است زخم او به تن صید و تیر ازو چون بگذارند سوی خودش چشم چار کرد

6 زینسان کزو چو لاله برم داغها به خاک خواهد زمانه خاک مرا لاله زار کرد

7 جامی که شد خمیده به بزم غمش چو چنگ از رشته های اشک بر آن چنگ تار کرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر