-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی دیوانه در برفی نشست همچو آتش برف میخورد از دو دست
2 آن یکی گفتش چرا این میخوری چیزی الحق چرب و شیرین میخوری
3 گفت چکنم گرسنه دارم شکم گفت از برف آن نگردد هیچ کم
4 گفت حق را گو که میگوید بخور تا شود گرسنگیت آهسته تر
5 هیچ دیوانه نگوید این سخن میخورم نه سر پدید این را نه بن
6 گفت من سیرت کنم بی نان شگرف کرد سیرم راست گفت اما زبرف