آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم از حزین لاهیجی غزل 246

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت

1 آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت

2 غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت

3 مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت جگر از تشنگی خار بیابانم سوخت

4 من که در صومعه سرحلقهٔ دین دارانم نگه کافر آن مغبچه ایمانم سوخت

5 نفس سوخته، در سینه نگهدار حزین این چه افسانهٔ گرم است که مژگانم سوخت

عکس نوشته
کامنت
comment